پرسش :

چرا در سوره‏ى حمد، ضماير جمع )نعبد، نستعين،...( به كار برده شده است؟


شرح پرسش :
پاسخ :
در توضيح و تبيين اين مطلب، مفسران نظرات متعددى ارائه كرده‏اند كه مى‏توان اغلب آن‏ها را به عنوان تفاسيرى كه نسبت به هم تفسير ظاهرى و باطنى و باطنى‏تر اين آيه مى‏باشند، پذيرفت و ما از باب نمونه چند تفسير را مى‏آوريم.
در تفسير نمونه آمده است: »ذكر صيغه‏ى جمع در نعبد و نستعين و... نشان مى‏دهد كه اساس عبادت، مخصوصا نماز، بر پايه‏ى جمع و جماعت است؛ يعنى حتى هنگامى كه بنده در برابر خدا به راز و نياز بر مى‏خيزد، بايد خود را در ميان جمع و جماعت ببيند؛ چه رسد به ساير كارهاى زندگيش. بدين گونه، هر گونه تك روى و انزوا طلبى و مانند اين‏ها مردود است؛ مخصوصا در نماز كه از اذان و اقامه تا سوره‏ى حمد تا السلام عليكم كه پايان آن است، همه دليل بر آن است كه اين عبادت در اصل، جنبه‏ى اجتماعى دارد و صورت فراداى آن حالت فرعى و ثانوى است.« (تفسير نمونه، ج 1، ص 44))
اما علامه طباطبايى )ره( تفسير عميق‏ترى از اين آيه ارائه كرده است. ايشان با توجه به اين كه در اين آيه )اياك نعبد و اياك نستعين( قرار است اوج عبوديت بنده نسبت به خدا معلوم شود، پس از ذكر نكاتى كه از اين آيه درباره‏ى شدت عبوديت فهميده مى‏شود، توضيح مى‏دهد: »گويا علت ذكر پرستش و استعانت به صيغه‏ى متكلم مع الغير، همين دورى از منيت و استكبار بوده باشد و اشاره به اين نكته است كه چون مقام عبوديت با ديدن خود منافات دارد، لذا بنده‏ى خدا، عبادت خود و همه‏ى بندگان ديگر را در نظر گرفته است؛ آن گاه مى‏گويد: »ما تو را مى‏پرستيم«؛ يعنى: وقتى من خودم را تنها ببينم، به انانيت و خودبينى و استكبار نزديكترم تا وقتى كه خود را در ميان ساير بندگان ببينم.
در واقع با همين عبارت هم باز تا حد امكان، تعينات و تشخصات خود را كنار گذاشته‏ام.« (ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 1، ص 42. ) .
ايشان در ادامه و با جمع بندى همه‏ى نكاتى كه از حيث اظهار عبوديت در اين آيه آمده است، مى‏فرمايد: »اظهار عبوديت در جمله‏ى اياك نعبد اين آيه، از نظر معنا و از حيث اخلاص، به نحوى بيان شده است كه نقص ندارد؛ تنها چيزى كه شايد در نگاه اول نقص به نظر برسد، اين است كه بنده عبادت را به خودش نسبت مى‏دهد و گويى براى خود دعوى استقلال در وجود و قدرت و اراده مى‏كند، و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر به نظر مى‏رسد، اضافه كرده است كه: و اياك نستعين؛ يعنى همين عبادتمان نيز به استقلال خود ما نيست؛ بلكه در همين نيز از تو نيرو مى‏گيريم و استعانت مى‏جوييم. پس دو جمله‏ى اياك نعبد و اياك نستعين روى هم يك معنا را مى‏رسانند و يعنى: عبادت خالصانه‏اى كه هيچ گونه شائبه‏اى در آن نيست.« (همان، صص 42 - 43))
علامه طباطبايى )ره( در آيات ديگر قرآن نيز نشان مى‏دهد كه همين سبك و سياق، يعنى استفاده از ضمير جمع براى تواضع و نفى منيت به كار رفته است؛ مثلا آن جا كه به آسمان و زمين گفته مى‏شود: ائتيا طوعا او كرها ( فصلت 11/41: خواه يا ناخواه بياييد. ؛ پاسخ آن‏ها را چنين نقل مى‏كند: قالتا اتينا طائعين (فصلت 11/41:) فرمان پذير آمديم. ؛ در حالى كه چون دو تا بودند، بايد ضمير تثنيه به كار مى‏برد و مى‏گفت: اتينا طائعتين؛ ليكن ضمير جمع به كار برده و خواسته است تواضعى كرده باشد و خود را در
ميان ساير مخلوقات قرار دهد و حساب خود را از بقيه جدا نكند (ترجمه‏ى تفسير الميزان، ج 17، صص 555 - 556))
امام خمينى )ره( در كتاب »آداب الصلوة«، تفسير ديگرى نيز ارائه داده و فرموده است: »بدان كه اهل ظاهر در نكته‏ى ذكر نعبد و نستعين به صيغه‏ى متكلم مع الغير، با آن كه عابد واحد است، نكاتى گفته‏اند؛ از آن جمله اين كه:
عابد را حيله شرعيه به نظر رسيده كه به وسيله‏ى آن عبادتش مقبول درگاه حق تعالى افتد و آن، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت ساير مخلوق - كه از جمله‏ى آن‏هاست كمل از اوليا، كه حق تعالى عبادت آن‏ها را قبول مى‏فرمايد - تقديم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به اين وسيله، عبادت او نيز ضمنا قبول شود؛ زيرا از عادت كريم نيست كه تبعض صفقه (تبعض صفقه: اصطلاحى است در مباحث اقتصادى فقه و به اين معناست كه كسى در يك معامله و در يك دست كاملا دو گونه رفتار كند؛ يعنى مثلا اگر قرار است يك گونى گندم را بگيرد، مثلا نصف آن را به يك قيمت بگيرد و بقيه را به گونه‏اى ديگر. عنوان كند.
و از آن جمله، اين كه: چون تشريع نماز در اول امر به جماعت بوده، از اين جهت به لفظ جمع ادا شده است. ما در سر اجمالى اذان و اقامه نكته‏اى گفتيم (در آداب الصلوة، صص 121 - 122.) كه از آن، كشف اين سر تا اندازه‏اى مى‏شود و آن، آن است كه اذان، اعلان قواى ملكيه و ملكوتيه‏ى سالك است براى حضور در محضر؛ و اقامه، به پا داشتن آن‏هاست در حضور؛ و چون سالك قواى ملكيه و ملكوتيه‏ى خود را در محضر حاضر نمود و قلب كه پيشواى آن‏هاست به سمت امامت به پا خاست، فقد قامت الصلوة و المؤمن وحده جماعة (وسائل الشيعه، ج 5، ص 379: »مؤمن به تنهايى جماعت است.«. ، پس نعبد و نستعين و اهدنا، تمام به واسطه‏ى اين جمعيت حاضره در محضر قدس است، و در روايات و ادعيه‏ى صادره از اهل بيت عصمت و طهارت كه سرچشمه‏ى عرفان و شهودند، اشاره به اين معنا شده است (خلاصه‏ى مطلب فوق به زبان ساده اين است كه: اصل نماز بر جماعت تشريع شده است؛ ولى اين جماعت، فقط جماعت افراد خارجى نيست؛ بلكه در هر انسانى نيز در هنگام نماز، جمعيتى گرد مى‏آيند؛ بدين بيان كه قواى مختلف نفس، در حالت عادى هر يك به كار خود مشغولند. با اذان و اقامه، اين قواى مختلف دست از كار خود برمى‏دارند و حاضر مى‏شوند براى نماز حضور در مقابل معبود؛ و امام جماعت آن‏ها، قلب انسان است. پس در واقع، در هنگام نماز، احوال و قواى پراكنده‏ى وجود انسان مؤمن، يك جمعيت و جماعتى پيدا مى‏كنند و جميعا رو به قبله‏ى معبود مى‏آورند؛ لذاست كه در نماز صيغه‏ى جمع به كار برده مى‏شود))
و وجه ديگر كه به نظر نويسنده [امام خمينى )ره() مى‏رسد، آن است كه: چون سالك در الحمدلله جميع محامد و ثنا را از هر حامد و ثنا جويى در ملك و ملكوت مقصور و مخصوص به ذات مقدس حق نمود و نيز در مدارك برهان ائمه‏ى برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمام دايره‏ى وجود بملكها و ملكوتها و قضها و قضيضها حيات شعورى ادراكى حيوانى، بل انسانى دارند و حامد و مسبح حق تعالى از روى استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات، خصوصا نوع انسانى خصوع در پيشگاه [موجود) مقدس كامل و جميل على الاطلاق، ثبت؛ و ناصيه‏ى آن‏ها در آستانه‏ى قدسش بر خاك است، چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (اسراء 44/17:) و هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش تسبيح او مى‏گويد: ولى شما تسبيح آن‏ها را در نمى‏يابيد. ؛ و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين )ع( كه مشحون از اين لطيفه‏ى الهيه است، مؤيد برهان حكمى متين است. پس چون سالك الى الله به قدم استدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهده‏ى عرفانى اين حقيقت را دريافت، در هر مقامى كه هست، در مى‏يابد كه جميع ذرات وجود و سكنه‏ى غيب و شهود، عابد معبود على الاطلاق و پديد آورنده‏ى خود را طلبكارند؛ پس با صيغه‏ى جمع اظهار مى‏كند كه جميع موجودات در همه‏ى حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند.« (آداب الصلوة، صص 279 - 280. ) خلاصه‏ى مطلب به زبان ساده اين است كه عارف چون قدرت شهود حقايق اشيا را پيدا كرده، به حقيقت آيه‏ى »و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده« پى برده است، لذا هنگامى كه به نماز مى‏ايستد، همه‏ى موجودات پيرامون خود از در و ديوار و... را در حل نماز و عبادت خدا مى‏بيند. پس اين عبارات را به صيغه‏ى جمع مى‏آورد؛ يعنى من و همه‏ى موجودات اطرافم تو را عبادت مى‏كنيم و از تو يارى مى‏جوييم.
امام خمينى )ره( در كتاب »سر الصلوة« كه به تعبير خودشان، بيان »سر اجمالى نماز اهل معرفت و اهل الله« (سر الصلوة، ص 14. ) است، تفسير عميق‏ترى از اين مطلب ارائه كرده است. ايشان پس از اين كه در مقدمه‏ى كتاب تذكر مى‏دهند كه حقيقت نماز اهل معرفت »عبارت از حصول معراج حقيقى و قرب معنوى و وصول به مقام فناى ذاتى است كه در اوضاع (مقصود از اوضاع، حالات و افعال نماز است.) امام خمينى در عبارات فوق مى‏فرمايد كه تجلى و نمود مقام فناى ذاتى، در ميان افعال نماز با عمل سجده‏ى دوم است و تجلى همين مقام در ميان اذكار نماز، با ذكر »اياك نعبد« مى‏باشد. ، به سجده‏ى ثانيه كه فناى از فناست، و در اذكار، به اياك نعبد كه مخاطبه‏ى حضوريه است، حاصل شود«، به بحث در باب اسرار تك تك اجزاى نماز مى‏پردازند و هنگامى كه به تفسير سوره‏ى حمد و ذكر اياك نعبد و اياك نستعين مى‏رسد، مى‏فرمايند: »و چون بنده‏ى سالك الى الله به مرقات اقرأ و ارق (اصول كافى، ج 4، ص 4. 8 )كتاب فضل القرآن، باب فضل حامل القرآن، حديث 10). »بخوان و بالا رو«. و عارج به معراج الصلوة معراج المؤمن (اعتقادات، علامه مجلسى، ص 29 )از رسول اكرم )ص((: نماز، معراج مؤمن است. مشاهده‏ى رجوع جميع موجودات و فناى دار تحقق در حق كند و حق براى او جلوه به وحدانيت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد: اياك نعبد و اياك نستعين. و چون نور فطرت انسان كامل، محيط به جميع انوار جزئيه است و عبادت و توجه آن، توجه دار تحقق است، به صيغه‏ى جمع ادا كند - سبحنا فسبحت الملائكة و قدسنا فقدست الملائكة و لولانا ما سبحت الملائكة (عوالى اللئالى، ج 4، ص 122؛ عيون أخبار الرضا )ع(، ج 1، ص 266؛ و بحارالأنوار، ج 25، ص 1: ) »ما خدا را تسبيح گفتيم، پس ملائكه تسبيح گفتند؛ و ما خدا را تقديس كرديم، پس ملائكه تقديس كردند؛ و اگر ما نبوديم، ملائكه تسبيح نمى‏گفتند.«. (سر الصلوة، ص 87. ) ايشان بعدا در توضيح بيش‏تر مى‏فرمايد: »رحمانيت و رحيميت، اظهار همان اعيان [مساوى اعيان ثابته) است از غيب هويت تا افق شهادت مطلقه؛ و ايداع فطرت عشق و محبت كمال مطلق است در خميره‏ى آن‏ها، كه بدان فطرت عشقيه‏ى سائقه و جذبه‏ى قهريه‏ى مالكيه، كه ناصيه‏ى آن‏ها را گرفته، به مقام جزاى مطلق كه استغراق در بحر كمال واحديت است، نايل شوند: الا الى الله تصير الأمور. (شورى 53 / 42:) بدان كه بازگشت همه‏ى امور فقط به سوى خداست. پس با اين طريقه، غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است؛ گر چه خود آن‏ها محجوبند از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند. از اين حجاب بزرگ فطرت است كه بايد سالك الى الله به قدم معرفت، آن را خرق كند. تا به اين مقام نرسد، حق ندارد كه اياك نعبد گويد؛ يعنى: لا نطلب الا اياك؛ و جوينده‏ى غير تو نيستيم و خواهنده‏ى جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همه‏ى امور به جز از تو نجوييم. همه‏ى ما سلسله‏ى موجودات و ذرات كائنات، از ادنى مرتبه‏ى سفل ماده تا اعلى مرتبه‏ى غيب اعيان ثابته، حق‏طلب و حق‏جو هستيم و هر كس در هر مطلوبى طلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد: فطرت الله التى فطر الناس عليها (روم 30/30:) آن فطرت الهى كه مردم را بر آن آفريد. ؛ يسبح له ما فى السموات و ما فى الارض (حشر 24/59:) آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است، او را تسبيح مى‏گويند و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شراشر اجزاى وجوديه‏ى خود، از قواى ملكيه تا سراير غيبيه، و جميع سلسله‏ى وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشق و محبت را نمايد...« (سر الصلوة، ص 91. )خلاصه‏ى مطلب به زبان ساده اين است كه عارف در اين جا، از سفرهاى چهارگانه‏ى سير و سلوك، به سفر دوم يعنى فناى ذاتى رسيده است و در اين مقام، خود و همه‏ى موجودات را فانى در خدا مى‏بيند و چون حقيقت وجودى انسان كامل [كه از آن، به »عين ثابت انسان كامل« تعبير مى‏شود) جامع جميع موجودات و محيط بر همه‏ى آن‏هاست، لذا ضمير جمع به كار مى‏برد.